سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 30

کدوم وبلاگا خوندنی ترن؟ وبلاگایی که زندگی خصوصیشون رو دایره میریزن یا اونایی که دم از عشق و عاشقی میزنن؟ یا اونایی که از خوندن مطالبشون به این نتیجه میرسی که بامعلوماتن اساسی؟

 چی بگم !!

همیشه از دیدن زندگی های عادی و پیش و پا افتاده عقم میگرفت اما حالا زندگی خودمم از همونا شده از همونایی که حالت تهوع رو تحریک میکنه از اونایی که بهش میگن پیش پا افتاده ....

پنجشنبه صبح: بیدار شو دیگه!! چقدر میخوابی? من رفتم? خواب نمونی...

از خونه میزنم بیرون. چیزی نمونده که از پیچ جلوی ساختمون عملیات کالا رد بشم که با دوچرخه ش از کنارم رد میشه و میگه: من زودتر رسیدم و یه نیشخند مهمونم میکنه? به محل کارم میرسم. چیزی از  خوش و بشم با همکارا نگذشته که تلفن زنگ میخوره و به رییسم میگه بفرستش اطاق سرور پی دی سی مشکل داره باید ویندوزش رو عوض کنه? تکلیفم روشنه مثل گاو سرم رو میندازم پایین و میرم اطاق سرور. ظهر که میخوام برم خونه مثل لولو خاکی شدم چون به غیر از نصب ویندوز کار شستشو و جارو کشی هم انجام دادم? احتمالاْ از شنبه هاشمی زیر آبمو میزنه اونم به این دلیل که فکر میکنه قصد دارم سمتش رو تصاحب کنم.

بعد از ظهر به موبایلش زنگ میزنم میگم : کجایی؟ پس چرا نمیای دیگه؟ میگه: در مهندسی رو بستن? گیر افتادم ... بهش میگم: چه خوب! پس من و هومن میریم ولگردی تا بوق سگم برنمیگردیم و با هومن میریم گشتلی...

شب ساعت نه میرسم خونه. ستاره میگه: زنگ بزن بهش کارت داشت. به موبایلش زنگ میزنم. میگه: کجایی؟ میگم: همین دوروبر دیگه! میگه:نگرانتون بودم و ادامه میده که تا یازده نمیام. میگم: باشه خوش بگذره...

یازده و نیم میرسه خونه و قبل از اینکه بگم سلام میگه: چایی داریم و منم جواب میدم: آره ولی هنوز دم نکشیده ... چایی رو جلوی دستش میزارم و میپرم توی حموم ... وقتی از حموم میام بیرون میگه: ای نامرد! ای نامرد! و بعد میره حموم...

ساعت یه ربع به چهار هومن با سر و صدا بیدارم میکنه و طلب آب و شیر میکنه به هیچ صراطی هم مستقیم نیست به هومن آب و شیر میدم و دوباره میچپم زیر پتو و متوجه میشم که اونم خوابه یادم میوفته که دیشب قبل از اینکه از حموم بیاد من خوابم برده ...

صبح جمعه: پسر من دارم میرم بیرون. از زیر پتو میگه: کجا؟ میگم: میرم کفش بخرم. میگه: همه کارات همینطوره برعکس همه ی آدما? نمیشه فردا بری. خیلی خونسرد میگم نه!! الان میخوام برم? کاری نداری؟ جواب نمیده ...

نیم ساعت بعد اونم داره با ما صبحانه میخوره. میگه برم. میگم: کجا؟ میگه: برم ویندوز نصب کنم. میگم: ای بابا! مگه درست نشد؟ میگه: نه و قبل از رفتن ما از خونه خارج میشه...

بعدازظهر: به موبایلش زنگ میزنم اشغال میشه و چند لحظه بعد زنگ میزنه که آقای سلیمانی نیومده نتونستم برم مهندسی الانم تو اطاق خودمم? دارم یه سی دی بوت درست میکنم تا فردا اول صبح ویندوز نصب کنیم شاید بتونم شبکه رو برای فردا برقرار کنم? کاری نداری؟ میگم: نه! 

روزها عجب میگذرند!! روند الکی خوش بودن من هنوزم ادامه داره پس بزن بریم....  


 نوشته شده توسط پگاه در دوشنبه 85/8/1 و ساعت 9:57 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 8715
جستجو در صفحه

خبر نامه