شاید
ساعت هفت صبح متوجه شدم که آب نداریم خدای من!! یه قطره آب نداشتیم و همه باید حاضر میشدن که خونه رو ترک کنن بدون آب اووووووووووووه!
هنوز آب نیومده احساسم میگه صدای انفجار یه جورایی به قطع آب مربوطه.
آشپزخونه مثل بازار شام شده ظرفشویی پر از ظرفای کثیفه ترجیح میدم به اونجا قدم نذارم از دیدن اون شلوغی خوف برم میداره.
وقتی برق نیست میگی بی برقی وحشتناکه وقتی آب نیست تازه متوجه میشی هر چی نباشه زیاد مهم نیست این آبه که از همه چیز مهمتره حتی از انرژی هسته ای? دویست تومن بسته ای!!